ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
از دیروز دارم میرم مهدکودک.
مهد کودکی که دوستم مربی بود نیاز به کادر جدید داشت اونم منو معرفی کرد ومنم دیروز رفتم ببینم چی میشه بلاخره.
دیروز بعد از چند دقیقه ای که به آشنایی وکشیده شدن بحث به سیاست و انتخابات و اینا گذشت یه چرخی تو مهد کودک زدم .دیواراش پر چیز میز جیگیل میگیل کوچولوی بی ربط بودو فضا رو پر کرده بود پرسیدم تصمیم ندارین فضاسازی رو تغییری بدین؟خانم "غ" مدیر در حالی که با زبان حال می فرمود جانا سخن از زبان ما میگویی گفت آره بعد از اسباب کشی حوصله درست حسابی نداشتم اینا رو برای خالی نبودن عریضه زدم در و دیوار خالی نباشه تو ایده ای چیزی داری ؟بنده هم در حالیکه جو بشدت گازم گرفته بود شروع کردم :بعله این قسمت رو میشه این کارو کرد اینا رو باید برداشت ،برای مدرن تر شدن فضا میشه از این کار استفاده کرد و خلاصه آب دهان مبارکشون رو راه انداختیم و ایشان هم فضا سازی رو به ما محول نمودند.این گذشت و زمانیکه با خود مقداری خلوت کردیم دیدم ای دل غافل این کارا کلی اطلاعات تخصصی و مهارت میخواد و کار منی که تنها 2 واحد کاردستی و مهارت های فنی گذروندم نیس که خلاصه من ماندمو روانی آشفته و کاسه ی چه کنم چه کنم به دستم!از یه طرفم نمی دونم چطوری به مدیرمون بگم نرسیده میخوام برم عروسی و مهمونی اونم به مدت یه هفته چهار شنبه عروسی دختر خاله ی شماره دو هستش و پس فردا عازم تهرانیم.دوستان پیشنهادی چیزی داشتین ما رو بی نصیب نذارین خدا خیرتون بده الـــهی!
امروزم در باره ی مربیگری و اینکه چه کلاسی برعهده ی منه صوبت شد. اولش میخواست 3،4 ساله هارو بده به من با زمان کاری 7/15 صبح تا 3بعد از ظهر!و تر و خشک کردن کامل بچه ها حتی فین گرفتن و دستشویی بردن!!!
من هم یکم سبک سنگین کردم دیدم نه خداییش در توان من نیست وگفتم که نمی تونم تو این مقطع در خدمتتون باشم اونم یکم فکر کرد گفت پس یه ماهی رو تو 5 ساله ها به عنوان کارآموز باش ببینیم به چه صورتیه بعد اگه نشد معرفیت میکنم یه مهد کودک دیگه و لحاظ میکنم که یه ماه کارورزی رو به عنوان سابقه ی کاری در نظر بگیرن خلاصه باهامون راه اومد خدا خیرش بده.
واما گوگولی مگولی های اونجا چند نفری بیشتر نبودن چون تابستون بودو کلاسا تعطیل شده بودن،
یکیشون پارسا بود 8 ماهه،جو جو بودا جوجوی به تمام معنا.ماشالا ماشالا!چشا دوتا گوی مشکی بزرگ موها پر کلاغی بلند بیز بیز اصلا دل می برد اساسی.
یکی دیگشونم پویا بود شیش ساله،یه آقا منش کامل کلا حال میکردم باهاش .
در کل همه شون بچه های ناز و شیرینی بودن.
بله این بود وقایع این چند روز ما!
-----------
پس فردا عقد دختر خاله ی شماره 2 هستش داریم میریم تهران یه هفته ای نیستم.
موهای بیز بیز دوست داری ؟؟؟
موهای بیز بیز دوست داری ؟؟؟
اینم یه کامنت 3 جمله ای . . .
+ ارزوی موفقیت
بستگی داره بیز بیزش ببه کدوم سمت باشه اگه بالا باشه نه ولی پایین چرا.
ممنون از این همه محبت واقعا!:))
+مرسی خبرنگارعزیز
موبارهدی قیزیم منظورم اشتغال به کارت بودا
عروسی هم حسابی خوش بگذرون
مرسی خانم
گذروندیم جای شما خالی!:دی
؟؟
به به مبارک باشهشیرینیش یادتون نره لدفن
خوش بگذره جانا...
شیرنی رو بایداز دختر خاله بگیرین:))
خیلی ممنون آسی جون
آرزوی موفقیت و خوشبختی برای شما و دختر خاله
خیلی ممنون آرتیمیس جون
ایندی تُیون وسطیندسن ؟؟؟
دوزون دِ هاااا
خَلقین اوشاغین اُتورموسَن اُز باشنا گِدمیسن تُیا ؟؟؟
تی چهارشنبه آخشمایمیدی
اوز باشینا اتورممیشم تاپشیرمیشام گلمیشم!:)