اس ام اس نوشت...

دایی جان یه اس ام اس برام فرستاده بودبسیار برایم جالب انگیز ناک بود،اس ام اس مربوطه این بود:

دانشگاه احمدی نژاد بدون کنکور در رشته های زیر دانشجو میپذیرد:

دروغگویی به زبان ساده

کاربردهای پرونده سازی

علوم توهم محور

 آمار و احتمالات تخیلی 

فیزیک هسته ی هاله ی نور

مبانی نظری و عملی فرار از قانون

اصول اختلاس سنگین

مبانی فکری چاوز

تاریخ تفصیلی نابودی ایران

ادبیات محمودیه

اندیشه ی مشایی 1و2

بازآمدم

ببین تورو خدا کارت گرافیک گرفتن نصب کردن به من نمیگن.یه ساعت داشتم دنبال کارت گرافیک قدیمی میگشتم!!!!

هی من میگم برام یه لب تاب بگیرین می گن میخوای چیکار!!ببین از کیه کرکره مون پایینه!!

هی نشستیم برسی رای اعتماد مجلسو به وزرا دیدیم هی حرف اومد واسه گفتن هی کامپیوتر نداشتیم.

هی قاضی زاده اومد گفت بیسم یلله یرحمن یرحیم به عیشق ابالفضل یا اباالفضل.هی داد میزد گلوش خشک میشد، منادی از اون بالا بهش میگفت:سو ایچ، سو ایچ بیراز_آب بخور،یکم آب بخور!

چه شاگردای نامنظمی هم داره لاریجانی هیچ کدوم سرجاشون نمیشستن، به حرفشم گوش نمیدادن من اگه یه همچین شاگردایی داشتم بیرونشون میکردم تا ولی شونو نمی آوردن نمیذاشتمشون سر کلاس.بی تربیتا!!!

یه مخالفم اومده میگه من خیلی این وزیرپیشنهادی رو دوست دارم با روحیه ی لطیفی که داره ؛منتظر بودم در ادامه بگه:گوگولی مگولی من،اما احتمالا خواست شان مجلسو حفظ کنه که ادامه نداد!

بعدم که نصف شب حال مادربزرگم بد شد لرز گرفت.چقدر ناراحت شدیم میگفت یه خانمی اومد بهم گفت اونایی که تو گردنت و دستاته باز کن.(النگو و گردن بندش)یه بغضی ته گلوم بود،دیروز رفتیم وادی رحمت مزار بابا بزرگم یکم گریه کردم حالم بهتر شد.

مامان بزرگم حالش بهتر شده خودش می تونه تنهایی بلند شه.فقط یکی از چشماش انحراف پیدا کرده،وقتی نگاش میکنم دلم ریش میشه،چه با طمانینه شده.یه آرامشی داره.دیگه وقتی میرم سر کمدش دنبال چیزی عصبانی نمیشه،هنوزم وقتی میادبالا حضور غیاب میکنه.خواهرت کو؟ته تغاری کجاست؟...بابات کجا رفت؟

دیروز نشسته بودم پیشش دختر دایی هم بود ازم پرسید این دکتره؟گفتم نه،گفت آخه میگن دکتره؟گفتم ماماست.گفت آره دیگه دکتر قابله اس!گفتم آره.گفت با شوهرش اومده بودن خونه مون.تا اون موقع شوهرشو ندیده بودم اول که دیدم گفتم ،چطوری اینو پسندیده،لباسشو که در آورد(روحانیه)گفتم آره اینطوری بهتره،برای همین پسندیده.

یه نگاه به دختر دایی کردم.خوشبختانه نشنید!

کوچولوها

خوندن یه مطلب توی یه وبلاگ منو به یاد یه اتفاق خیلی شرین توی تجربه ی چند روزه ی کاریم انداخت.


چند روزی رو که به یه مهد کودک می رفتم یه بچه ی 8 ماهه رو که اسمشم سخت بود و الان یادم نمیاد آوردن که از همون موقع که مامانش پاشو از مهد میذاشت بیرون جیغ می کشید و گریه می کرد تا وقتی مامانش برگرده.

یه روز که دیگه این گریه ها بد جور جیگرمو آتیش زده بود رفتم پایین تو کلاسشون ببینم چی شده چرا گریه می کنه.مربیشون انداخته بودتش روی پاش تا بخوابوندش واون همینطوری جیغ می زد و خودشو جمع می کرد رفتم نشستم بالا سرش نگاه کردم توی چشاش گفتم:چی شده کوچولو چرا گریه می کنی؟؟اونم نگاه کرد تو چشامو آروم آروم گریه اش قطع شد. خوشحال شدمو بهش لبخند زدم اونم همینطور زل زده بود تو چشام داشت نگام میکرد.یهو مامان یکی از بچه ها اومد تا سرمو برگردوندم بهش سلام کنم دوباره شروع کرد به جیغ زدن که سریع سرمو برگردوندم وبازم نگاش کردم خیلی زود آروم شد.چند دقیقه همینطور زل زده بود تو چشامو تا یه لحظه می خواستم رومو برگردونم شروع میکردبه گریه کردن.تا اینکه بازم گریه اش گرفت، از مربیش گرفتم و بلند شدم.توی کتاب روانشناسی رشدمون خونده بودیم که اگه بچه گریه می کرد و جاش خیس نبود وتازه هم شیر خورده بود کمی بلند شید و توی بغلتون بگردونید.واینم نوشته بود که بچه ها از صدا های ممتد مخصوصا تکرار حرف شششش خوششون میاد چون توی شکم مادرشون توی آب بودن و این صدا براشون آشناست.

شروع کردم راه رفتن و آروم تو گوشش گفتن:شششش،ششش،با اینکه آب دهنم خشک شد تا مامانش بیاد ولی حس خیلی قشنگی بودو اون روز تاشبش شارژ بودم .اینکه پیش اونهمه آدم که سالهاست کارشون نگه داری از آدماست تونستم یه بچه رو آروم کنم.اینکه یه بچه احساسمو فهمید و بهم اعتماد کرد.اینکه آرامششو وقتی توی بغلم بود حس میکردم.خیلی شیرین بود برام.


+فردا شب مهمونی افطارمونه امسال خیلی دیر شد مهمونیمون.الانم حسابی خستم،از صبح دوبار نون رول خرما پختم با مامان.نا ندارم الانم باید پاشم ظرفا رو بذارم تو ماشین ظرفشویی!!!واااای خدااا!!


رابطه آدمها با سریالها

آدما مثل سریال میمونن:


بعضیا هستن که زمانهایی که بیکاری و کانالهای دیگه چیزی پخش نمی کنه، میشینی تا وقت زودتر بگذره و شاید چیز جالب توجه ی توش پیدا شه ولی انقدر کسالت بار و بی محتوان که مجبور میشی یا تلوزیون و خاموش کنی ویاکانال و عوض کنی.


بعضیا هم هستن که به خاطر رنگ ولعابش میشینی پاش و آخرش میفهمی طبل توخالی بیش نبوده و وقتتو تلف کردی.


بعضیا هم هستن که اولش توجه تو جلب نمی کنن، ولی بعد که می شینی پاش بهش علاقمند میشی و دنبالش میکنی.


ونوع آخر، سریالایی هستن که از چند وقت قبل منتظر پخشش هستی و همه ی قسمتاشو دونه دونه دنبال میکنی و کل هفته منتظری تا روز پخشش برسه ویجورایی قسمتی از زندگیت میشه، وقتی تموم میشه ناراحت میشی و تامدتها صحنه ها و دیالوگهاشو  با خودت مرور می کنی.


همه ی سریالها یک روز تموم میشن،

امافقط یه تعداد کمی اند که تو خاطرمون می مونن...

                                            

                                               زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست 

                                            هرکسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود

                                                        صحنه پیوسته به جاست

                                                خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد



+این محمود دم آخری هم دست از سرکچلمون برنمی داره سریال دودکش مونو ببینیم، اه!

پول دولت!

تومراسم شب احیای حرم امام رضا(ع) حجت السلام والمسلمین دکتر رفیعی می فرمایند:(نقل به مضمون)

همه جا پر از بی حجابیه:توی فرودگاها، تو خیابونا،تو ادارات،حتی توی ادارات دولتی.پول دولت و میخورن بی حجابی می کنن.

حالا من درباره ی خوب یا بد بودن بیحجابی بحث نمی کنم ولی اینجا یه سوال مطرح میشه:

دولت، پول از کجا میاره؟

1)ارث باباشه؟

2)کت جادویی داره ازش پول فوران میکنه؟

3)از همین مردم مالیات گرفته؟

4)منابع مملکت همین مردمو فروخته پول درآورده؟

5)مردم ولی نعمت هستند یا دولت؟


یه طرفم دولت مگه پول مفت یا صدقه میده؟این آدم کار میکنه مزدکارشو میگیره.

ایمان بیاوریم به پایان فصل سرد

توی این ماه مبارک و تو این شبهای عزیز توی مصر و سوریه و عراق ،درست تو خط مقدم اسراییل مسلمونا دارن همدیگه رو میکشن بدون اینکه حتی خونی از دماغ یکی از اسراییلی ها بیاد.توی این کشت و کشتارا کی بیشتر از همه نفع میبره؟

همه ی اینا منو یاد این حرف پیامبرمون میندازه که گفت بعد از من امتم 70فرقه میشن .آیا اینا غیر از تبعات فرقه فرقه شدن مسلموناس.اگه اون وقتی که پیامبر گفت قلم و کاغذ بیارید تا بنویسم می آوردن بازم این اتفاقا می افتاد.اگه......

چی بگم که میدونم لایق گفتن این حرفا نیستم و حرف تو گلوم میماسه.

بیاید تو این شبها دعا کنیم، هممون علاوه بر اسلام آوردن ایمان بیاریم و دوای درد همه ی مسلمونا وانسان ها زودتر برگرده.

__________

+دیشب توی یه مهمونی افطار خانمِ دندونپزشک بچگی مون رو دیدم و باهم هم صحبت شدیم سه تا بچه شون کانادان و این خانم و آقا تنهایی توی یه خونه باغ زندگی میکنن.حرف که به مسایلی که مربوط به دولت بود رسید،گفت من میترسم پیش شما از این حرفا بزنم؛از چادرتون میترسم!!!ولی مصاحبت خوبی بود ومن  ازش لذت بردم.


شکر گزاری می نماییم.

این چند روزی که دادش بزرگه برگشته و خونه است احساس انرژی و اعتماد به نفس مضاعفی می کنم و حتی احساسات و استعدادامم شکوفا شدن.اصلا وقتی داداشا خونه نیستن آدم احساس خمودگی وکسالت میکنه نه کسی هس سر به سرش بذاری روش کنکفو و نانچیکو تمرین کنی.وقتی چیزی میپزی ذوق کنه و تعریف کنه.موهاتو که کوتاه کردی بهت بگه بامزه شدی.

وحتی وقتی چیزی لازم داری با زبون روزه پاشه بره برات از هرجا شده تهیه کنه و...

یا وقتی باهاش کل کل میکنی، بابات طرف تو رو میگیره اصلا آدم سرشار از اعتماد به نفس میشه کاری که وقتی اونا نیستن اگه عمرا انجام بده!!

بیاید قدر داداشامونو بدونیم و از این منابع عظیم الهی به نحو احسن استفاده کنیم تا وقتی که زن نگرفتن و نرفتن خونه ی خودشون!!


+لازمه فقط محرمی شب احیایی یا مجلس ترحیمی بشه تا همه ی اتفاقای خنده دار زندگیت یادت بیوفته،شمام انطوریید یا فقط من اینجوریم؟

++دیشب رفته بودیم مسجد برا مراسم شب احیا یه کوچولوی خوشمزه اونجا بود هی خواستم بیخیال بشم جو معنوی مجلس بهم نریزه،که بلاخره خود کوچولوه اومد صاف زل زد توچشم که ناگزیر نیشم تا بنا گوش بازشد،گفتم چطوری کوشولو.اونم گذاشت رفت فقط میخواست مود منو به هم بریزه فسقلی!!

!!!

دکتر مهدی سلطانی سروستانی

بگو خب 
لیسانس بازیگری از دانشکده هنرهای زیبا (دانشگاه تهران) 
فوق لیسانس کارگردانی از دانشکده سینما و تئاتر دانشگاه هنر 
دکترای تئاتر از دانشگاه آوینیونAvingon فرانسه
عضو هیثت علمی گروه تئاتر دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران

این بابا گوشی رو سر و ته میگیره "بگو خب"!!