زنگ تفریح


گروه سرگرمی روزنه الان به 

.....................

الان به هفت ساله یه تخت دو نفره داره

لامصب زمان ما می ذاشتن ما رو روی پاهاشون به حالت سانتریفوژ اینقد تکون می دادن تا پلاسمای خونمون جدا می شد، بیهوش می شدیم!



................

یارو نوشته من خیلی لاغرم هر کار میکنم چاق نمیشم یکی اومده کامنت داده رو تردمیل برعکس بدو!

 یکی از لوازم تحریرهای لوکس زمان ما از این پاک کن هایی بود که یه سرش پاک می کرد اون یکی سرش جارو! حکم تبلت الان رو داشت!

شیطنت های کوچک من2

در راستای اهداف خروج از بحران روزهای کسالت بار و ایضا با الهام از کتاب "شیطنت های کوچک من" بر آن شدم تا از شما عزیزان،دوستان و خوانندگان روشن و خاموش دعوت به عمل آورم تا خاطرات شیطنت های دوران کودکی های خود را با ما در میان گذاشته و در شادی دور همی کوچکمان شریک باشید.

                                                                   قبلا از همکاری صمیمانه ی شما کمال تشکر را دارم



با اجازه ی شما ابتدا از خودم شروع میکنم.


حدود 5 ،6 ساله بودم. نزدیک عید بود و برای سفره هفت سین با خواهر برادرهایم تنگ ماهی قرمز خریده بودیم.بعد از ظهر یکی از روزهای آخر اسفند بود که احساس کردم آب تنگ کثیف شده است. باخودم گفتم ماهی بیچاره حتما در این آب کثیف به سختی قادر به نفس کشیدن است.برای همین فکر کردم چطور است تا مامان برگردد خودم آب تنگ را عوض کنم پس تنگ رابرداشتم تا  به آشپزخانه ببرم اما درست دم در آشپزخانه ناقافل تنگ آب از دستم افتاد و شکست حسابی هول شده بودم نمی دانستم اول ماهی را نجات بدهم یا زمین را تمیز کنم قبل از اینکه کسی از راه برسد .برای همین سریع یک ظرف را پر از آب کرده و ماهی را داخل آن انداختم و سپس جارو برقی را آوردم تا شیشه های خورد شده و آب را جمع کنم.جارو برقی هم در همان اول کار با وارد شدن مقداری  آب به داخلش به پرت پرت افتاده و خاموش شد حسابی کلافه شده بودم: اه! آخه الان وقت خراب شدن بود!!ادر همین لحظه خواهرم از راه رسید و داد زد وای چیکار کردی؟ماهی مرد؟گفتم نخیر اونو نجات دادم اما نمی دونم چرا جارو برقی کار نمی کنه!در حالیکه عصبانی تر شده بود گفت آب را با جارو برقی میخواستی جمع کنی؟؟یعنی تو نمی دانی آب را با جارو برقی جمع نمی کنند؟گفتم :خب پس چجوری باید جمع می کردم؟گفت:باید با دستمال پاک میکردی مامان پوستت را خواهد کند!

 و این درسی بود که من از این اتفاق گرفتم . با هم آب و خورده شیشه ها را جمع کردیم . ووقتی مامان آمد من تا مدتها سعی میکردم جلو چشمش نباشم چون در همان بدو ورود خواهر گرام گزارش تمام جزییات را به مامان داده بود و قیافه ی مامان واقعا ترسناک شده بود...