طعم جدید زندگی

اول  از دوستای گلم آرتیمیس جون و آقا محمد که چراغ این کلبه رو روشن نگه داشتن و بهم سر زدن خیلی ممنونم.واما اینکه این روزا حسابی سرمون شلوغه و کمتر فرصت پیش میادپای کامپیوتر بشینم.اونم با موس داغونی که حسابی روی اعصابه.فقط گاهی با گوشی جدیدی که داداشم برام هدیه گرفته و خیلی راحت تر از گوشی قبلیه میشه باهاش تو اینترنت چرخ زد به همه سر میزنم اما از اونجا که بعضی از حروف توی کیبورد موبایل افتاده، کامنت دادن کمی مشکله.

واما این روزا کارهای زیادی برخلاف روزهای قبل از ازدواج خواهری هست برای انجام دادن روزها دیگه با قبل خیلی فرق کرده و رنگ و بوی دیگه ای به خودش گرفته، اونم برای مایی که هیچ فامیلی تو تبریز نداشتیم و خیلی سخت پیش میومد مهمون ناخوانده داشته باشیم،الان باید همیشه آماده باش باشیم تا اگه آقا داماد ناغافل زنگ زدن که میخوان تشریف بیارن خونه به هم ریخته نباشه.تا قبل از این ما به سختی فقط یه وعده غذای پختنی داشتیم و معمولا به صورت آماده و سرپایی چیزی میخوریدم اما الان باید همیشه یه غذای مفصلی آماده داشته باشیم.برخلاف ما خانوداه ی آقا داماد خیلی منظم و پایبند وعده های غذایی اند و معتقدند که غذا یعنی اینکه چند جور قابلمه و ماهی تابه برای آماده کردنش باید روی گاز باشه،سعیده میگه اونا همیشه پلو خورشت و سوپ برای شام دارند.و بابای آقای الف اگه کمی غذ اینور اونور بشه اخم و تخم میکنه .

از طرف دیگه هم مشغول آماده کردن و خریدن جهیزیه برای خواهری هستیم .

با آقای الف کم کم داریم راه میایم واون هم به اخلاق و عادات ما آشنا شده هم ما به اخلاقیات ایشون آشنا شدیم.

یه روز قبل از شب چله هم خانواده ی اقای الف برای سعیده چله ای اوردن.وسایل رو عصر آوردن و ما به عادت همیشگی کمی عصرونه و یه کم دسربا تزیینات خیلی زیبا آماده کرده بودیم، مادر جاری بزرگه ی خواهری که خانم یکی از پزشکای جراح سرشناس شهر هستن وبسیار ادعای مومن بودن دارن فرمودن اینهمه تشریفات برای چیه و بلند شدن برن فریضه ی نماز اول وقتشون رو ادا نمایند .خوشبختانه قبلا از طریق یکی از دوستان پزشکمون که سالها قبل باهم همسفر شده بودن با خصوصیاتشون اشنا شده بودیم و خیلی بهمون برنخورد.اما حرص دربیار بود دیگه.در عوض مادر شوهر سعیده با کلی به به و چه چه از همه ی چیزایی که اماده کرده بودیم خورد و تشکر کرد.

یکی دوهفته بعد مادر جاری بزرگه زنگ زدن و مارو برای پاگشا دعوت نمودن وتاکیدکردن همه باهم تشریف بیارید.میدونستم که میخواد زهرش رو بریزه.یه خونه ی بزرگ ومجلل دوبلکس بود با کلی ماشین مدل بالا تو پارکینگ.موقع شام که شد فقط با سوپ وچند دیس باقالی پلو خشک وخالی با چینی ها و قاشقای لوکس از ما پذیرایی کردن که مصداق بارز"آفتابه لگن هفت دست شام و نهار هیچی"بود.و در حین سرو غذا که توسط کارگرشون انجام میشد فرمودن من اصلا از آرایش و تزیین سفره خوشم نمیاد یاد این حکایت از امام علی میوفتم که وقتی میره خونه ی یکی از خانم هاش و با دوجور غذا مواجه میشه میگه یکی رو بردارین بعد میاد پای سفره!!بعد از شام هم دوتا دونه میوه گذاشت تو یه بشقابو گذاشت جلومون.

هفته ی بعد هم مادر یکی دیگه از جاری ها برای شام دعوت کرد و باز هفته ی بعدش مادر شوهر سعیده به خاطر برگشتن داداشم از ترکیه برای شام دعوتمون کرد.خلاصه که خاله بازی جالبی بود

شبایی هم که آقای الف تشریف میارن میشینیم تا پاسی از شب به صحبت کردن و کرکره خنده ایه که بیا و ببین.

آقای الف هم چند وقتی بود که میگفت میخواد تا عید برن خونه ی خودشون.وقتی سعیده برای اولین بار بهم گفت بد جوری دلم گرفت و شروع کردم به نصیحت که  به دوران به این شیرینی رو چرا میخوای به این زودی تمومش کنی . بذار بیشتر باهم آشنا بشید و با آمادگی بیشتر برید سر خونه زندگیتون و از این حرفا!!اونم با آقای الف صحبت کرد و قرار شد بمونه برای بعد از عید حدودای اردیبهشت.سعیده میگفت بیشتر به خاطر تو قبول کرد!

یه شب هم بابا مامانشون اومدن خونه مون تا تاریخ تعیین کنند.ولی چون قرار برن ماه عسل و هنوز بیلیط نگرفتن زمان دقیقش مشخص نشد ولی قرار برای همون حول و حوش اردیبهشت شد.

کاش نیمه ی گم شده ی منم تا اون موقع بیاد.نمی دونم تو ترافیک مونده تو کولاک گیر کرده انقدر دیر کرده.

واقعا حتی تصور غروبا بدون خواهری خیلی برام سخت و وحشتناکه.

میبینید دیگه روی مام باز شده!!

نظرات 9 + ارسال نظر
ali یکشنبه 13 بهمن 1392 ساعت 19:04

سلام/سایت جالبی دارین. ممنون میشم به ما هم سر بزنید و ما رو با نام فروش سی سی کم لینک کنید http://bestcam.org/

مولود دوشنبه 14 بهمن 1392 ساعت 01:15 http://epizod3.mihanblog.com

....
وقتی منم اجیم(بزرگتره از من ولیکن)ازدواج کرد تا 3ماه تو حالت کما بودم:دی یک چشم اشک و اون یکی هم باز اشک بود..هنوزم که هنوزه این نیمه گمشده من نیومده فک کنم به نیمه پنهان تبدیل شده !حالا یه چیز بگم برو خداروشکر کن خواهر من رفته یک شهر دیگه و ما شهر دیگه و فقط هم دو خواهر بودیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
حالا ببین چقدر خوشبختی
نمونه بارز گوشه گیرو کم حرف شده بودم و تنها هم صحبتمو از دست دادم..هرچند هنوزم کسی پیدا نشده واسه هم صحبتی، اون نیمه هم خوب....(لبخند میزنیم)...
ولی درکل شخصیتم عوض شد،دوست ندارم ادم الانمو..

نمیدونم چرا احساس میکنم اینهمه وابستگی یکم غیر طبیعیه!!
نکنه آدرس و اشتباهی رفته باشه
وااای یه شهر دیگه خدایا شکرت که حداقل تو یه شهریم

چاره چیه(لبخند بزنیم!!)

خدا کنه نیمه های پنهان شده مون زودتر پیدا شن مام از این حال دربیایم

مولود دوشنبه 14 بهمن 1392 ساعت 01:17 http://epizod3.mihanblog.com

کلیک خصوصی نداره؟
من هفتادی ام....دو یو هفتادی تو؟

نه متاسفانه!
من دهه شصتیم٬البته آخراش.

آرتمیس سه‌شنبه 15 بهمن 1392 ساعت 22:26

سلام :)
خواهرت تو همون شهره دیگه ، نگران نباش ،میتونی هرروز بری و ببینیش

سلام علیکم.
آره الان که فکر میکنم میبینم خیلی هم جای نگرانی نیست.فقط شاید یکم اولش سخت باشه

ربولی حسن کور سه‌شنبه 15 بهمن 1392 ساعت 23:41 http://www.rezasr2.blogsky.com

سلام
یه کم که صبر کنین اخلاق همدیگه دستتون میاد
بی زحمت اون موشکهارو هم از آماده شلیک بودن خارج کنین

سلام آقای دکتر.
بله معمولا زمان مسائل رو حل میکنه.
ما موشکمون کجا بود یه ترقه ای انداختیم مثل اینکه خیلی ترسوندتشون

ﺁﺳﻴﻪ چهارشنبه 16 بهمن 1392 ساعت 02:07 http://neveshtehayea30.blogfa.com

ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻤﺎ ﻣﻴﺰﻧﻢ اﻭن ﺧﺎﻧﻮﻣﻪ ﺭﻭ ﻣﻴﺘﺮﻛﻮﻧﻢ...ﺁﻱ ﺑﺪﻡ ﻣﻴﺎﺩ اﺯ اﻳﻦ اﺧﻼﻗﺎ...
اﻳﺸﺎﻻ ﻛﻪ ﺧﻮاﻫﺮﻱ ﺑﺴﻼﻣﺘﻲ ﺑﺮﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺨﺖ و ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺑﺸﻦ و ﺩﺳﺖ ﺭاﺳﺘﺸﻮﻥ ﺯﻳﺮ ﺳﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺟﻮﻥ ﻣﺎ ﻳﺎﺱ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﮔﻞ ﺑﺎﺷﻪ
ﻛﺎﺵ ﺑﺮاﺩﺭ ﺷﻮﻫﺮ ﺩاﺷﺘﻢ ﺑﺮاﺕ ﻣﻴﮕﺮﻓﺘﻢ

آقای الف که میگه ولش کنید اون وسواسیه!
خیلی ممنون عزیزم٬تو ام خوشبخت شی اللللللهییییی!
حیف شد٬سعی میکردم جاری خوبی برات باشم

محمد شنبه 19 بهمن 1392 ساعت 09:14 http://www.akhavanmohamad.blogfa.com

گزارش نویسیتون خوبه.
ایشون نگفتن چطور وقتی اون خونه و ماشینای لوکس رو میخریدن یاد ساده زیستی حضرت علی نیوفتادن ؟

من از همون اوان کودکی علاقه ی عجیبی به گزارش دادن داشتم
مثل دم خروس و قسم حضرت عباسه که آدم نمیدونه کدومو باور کنه!!

topoli پنج‌شنبه 24 بهمن 1392 ساعت 12:22 http://ghandeasal91.blogfa.com

ایشالا به همین زودیا بیای بگی : عروس شدم !

مرسی خانمی

دکتر شلیل جمعه 25 بهمن 1392 ساعت 11:12 http://ghalbamzand.blogfa.com

سلام
اسم وبلاگت خیلی قشنگه

سلام.
متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد