شاطر یاس

امروز بعد از مدتها باز هم نون افطار و کماج پختم.اینبار خوشبختانه موفق شدم ازش عکس بگیرم.



+با راهنمایی آرتیمیس عزیز تونستم عکسا رو به اینجا انتقال بدم.دستت درد نکنه خانمی.

نون کماج:

آپلود عکس


نون افطار


آپلود عکس


آپلود عکس

بابای همه فن حریف

از بچگی تا الان وشاید همیشه بابام برام یه آدم همه فن حریف بوده که جواب سخت ترین سوالاتمم میتونستم بپرسمو بهترین جواب رو بگیرم.هر کاری بخوای از  کار فنی مکانیکی گرفته حتی پزشکی همیشه یه کمکی بهت میکنه.حتی تو آشپزی وخیاطی هم دستی داره و این مهارتها رو فقط توی چند ماه که  به رسم و عادت قدیمیا شاگردی خیاط و آشپز رو کرده یاد گرفته.

بارها شده بزرگترای فامیل زنگ زدن و برای کارهاشون از بابا مشورت خواستن.

بابا دستی هم در پزشکی دارن ولی من خودم به شخصه  اعتقاد دارم که در این یک زمینه باید به پزشک متخصص رجوع کرد و تا وقتی که تجویزات بابا رو به تایید یه دکتر نرسونم دارویی نمی خورم که معمولا هم دستورات بابا با دستورات پزشک مطابقت داره.

یکی که دیگه خیلی برام جالب بود اتفاقی بود که دیروز افتاد.خاله زنگ زده بود و میخواست از بابا بپرسیم که چرا وقتی روزه است دهنش تلخ میشه ؟چون زنگ زده بود از دکتر وقت بگیره که به یه ماه دیگه وقت داده بود. وبابا بعد از پرسیدن چند سوال حرفه ای تشخیص دادن که باید از صفراشون باشه و براساس شواهد هم درست از آب دروامد.

یک بارم برای یک نفر که به خاطر عوارض پوستی که داشت و بارها به پزشک مراجعه کرده بود پیشنهاد داد یه داروی ضد حساسیت مصرف کنه ومشکلش بااستفاده از یه ورق از اون قرص بر طرف شد.

توی مسائل فنی هم معمولا با نظرات و پیشنهاداتشون متخصصین این امر و متعجب میکنن.

یه نفر بود که یه بار از سر تعجب بهم گفت بابات یه دایره المعارف کامله!!

هرچند که بعضا به خاطر این همه چیز دونیش به دردسر هم افتاده و به خاطر مسائلی که می دونسته و بقیه نمی فهمیدن زجر کشیده.

بعضی وقتا با خودم فکر میکنم اگه یه روزی در آینده از همسرم یه سوالی بپرسمو جوابشو ندونه چه حس بدی خواهم داشت.نمی دونم بعد از بابام مردی هم وجود خواهد داشت که من بتونم همیشه و تو همه ی شرایط بهش تکیه کنم و به تواناییهاش ایمان داشته باشم یا نه ،ولی همیشه از این بابت خوشحال خواهم بود و افتخار خواهم کرد که بابای من یه ابر مرد واقعیه.

فکر میکنم علت این همه مهارت و تخصص اول از همه هوش سرشار و حافظه ی قوی باشه که بعد از مدتها از یاد گرفتن یه کاری یا خوندن یه مطلبی باز هم به یادش میمونه. ویکی دیگه هم ارتباطات وسیعی که با اقشار مختلف داره و بعد هم اینکه هیچ وقت هیچ کاری رو برای خودش عارنمی دونه واینکه هرکاری که پیش بیاد سعی میکنه خودش انجام بده و ازش سر دربیاره.

همیشه آرزو داشتم،کاش منم یکم از اینهمه توانایی های بابا رو به ارث برده بودم!اما افسوس...

در آخر باید بگم تحصیلات ایشون فوق لیسانس مدیریت هستش!

برنامه ی روزانه ی ماه رمضون

یه روز افطار وظرفا نوبت منه،سحری نوبت خواهری؛یه روزم سحری رو من میپزم ظرفا و افطاری رو خواهری!مامانم میشینه یه گوشه تشویقمون میکنه!

ته تغاری عزیز هم که همش زانوی غم بر بغل گرفته آه میکشه میگه:آخه آبجی چرا موهاتو کوتاه کردی!اصلا افسردگی گرفته بچمون!!

میخندیم

این روحانی که فردا میره توی جلسه 5+1 و میگه: خوب حالا از اولِ اول برام تعریف کنین ببینم چی شده 
کاترین میزنه زیر گریه جلسه رو ترک میکنه !!


آقا این دخترایی که گوششون رو میزارن بیرون دقیقا منظورشون چیه؟
۱) من گوش دارم شما ندارین
۲) گوش من خیلی گوشه.. گوشه شما بوقه!!
۳) من خیلی باگوشم.. اصن من خود خرگوشم
۴) گوشم تو حلق شما
۵) شمارت رو بگو من سرتا پا گوشم!


- ﭼﻬﺎﺭ ﻧﻔﺮ ﺳﻮﺍﺭ ﺗﺎﮐسی ﻣﯿﺸﻦ ﻭﻟﯽ ﮐﺮﺍﯾﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ ﺑﺪﻥ! ﻗﺮﺍﺭﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺸﻦ ﻭ فرار کنن !
ﺑﻌﺪﺍﺯ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﭼﻬﺎﺭﺗﺎﺷﻮﻥ ﺩﺭﺍﯼ ﻣﺎﺷﯿﻨﻮ ﺑﺎﺯﻣﯿﮑﻦ ﻭ با سرعت ﭘﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯿﺬﺍﺭﻥ..
ﻣﯿﺮﻥ ﺗﺎ ﻣﯿﺮﺳﻦ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﻫﯿﭽﮑﯽ ﻫﯿﭽﮑﯽ ﺭﻭ ﻧﻤﯿﺪﯾﺪ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺻﺪﺍﯼ تند تند زدن ﻧﻔﺴﺸﻮﻥ ﻣﯿﺎﺩ
ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ زد رو شونه ﺑﻐﻠﯿﺶ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ ﻓﮑﺮﺷﻮ بکن ﺣﺎﻻ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ داره !
بهش گفت بابا راننده منم، فقط بگین چی شده !؟


+استشمام عطر خوش رمضان از پنجره ملکوتی شعبان گوارای وجودتان.

++دیروز در یک حرکت انتحاری رفتم موهام  و از ته کوتاه کردم.الان مثل چی پشیمونم یعنی کی بلند میشن؟؟؟

معضل بی شعوری

یکی از همکلاسیا پریروز بهم زنگ زد.نمی دونم شماره ام رو از کی گرفته بود.شماره اشو نداشتم اولش نشناختمش.بعد از معرفی و احوال پرسی میگه یه زحمتی برات دارم.(یه کاره)

این خانم جزو سه نفر اول کلاس بود که میتونست بدون کنکور واردکارشناسی ارشد بشه.که سال قبل به خاطر یکی دیگه مونده برای  امسال ،و الان از من میخواست که برم دانشگاه و فرم تقاضا نامه رو براش پر کنم.منم گفتم حالا شاید نمی تونه از شهرستان پاشه بیاد در راه رضای خدا برم کارشو راه بندازم.رفتم دانشگاه شروع کردم نمی دونم تقاضا نامه پرینت بگیر تو گرما بدو این ور بده تایپ کنن از اون ور دانشکده امضا بگیر ببر کجا...

آخرسرم که بردم امضاشو بکنن گفتن این خانم که قبلا تقاضا نامه پر کرده .منم بی خبر  از همه جا گفتم پارسال اقدام کرده بوده ولی انگار کسی دیگه ای رو به جاش پذیرش کردن امسال دوباره درخواست داده.این مسئولم که هر دومونو میشناخت گفت نه بابا همین چند روز قبل خانم "م"اومد کاراشو انجام داد امضارم گرفت.منو میگی ،کارد میزدی خونم در نمی اومد .رفتم خانم "م"رو پیدا کردم میگم تو قبلاکارای"ر" رو کردی.گفت آره فقط یه امضای آموزش کل رو نگرفته بودم و دیروز بهم اس ام اس داده الانم برای کار اون اومدم دانشگاه!!!!هردومون کلی شاکی شدیم.آخه آدم انقدر خود خواه و بی ملاحظه؟؟

شما بگید با این آدم باید چیکار کرد؟؟؟

رو هم نیس که سنگ پای قزوینه از صبحم یه ریز داره زنگ میزنه یا اس ام اس میده اینو اینطوری کن اونو اونطوری کن!اه اه اه!

من دیدم

من ماهی در آسمان دیدم که بر روزگار بی نورم میخندید.

و سوسکی که کف آسفالت پهن شده بود.

 و مورچه ای که کاه حمل میکرد.

من مورچه ای دیدم که از بقیه ی هم قطارهایش جدا افتاده بود و با پاها شاخک هایش را تمیز میکرد،احتمالا اشکالی در ردیابی پیدا کرده بود!

و من عنکبوتهایی دیدم که مورچه مرده می خوردند،

من پدری دیدم که صدا میزد:حمیــــــده!

 ودختر که کله ی سحر (10/30)روز جمعه ای بایدبلند میشد و در شستن کف هال به پدرش کمک می کرد!

من کفی دیدم شیب دار که شیبش به همه سمت بود الا کف شور!

ومن کاشی کاری دیدم که صبح جمعه ای کل اجداد و عمه جاتش مورد عنایت قرار گرفتند.

من بلاگ اسکایی دیدم که با آدم راه نمی آمد

وپیکوفایلی که چیز آپلود نمی کرد و دهن سرویس می نمود.

من زنی دیدم که کودک 8 ماهه ی مشکل دارش را به مهدسپرد و دختری که همینطوری الکی مهد کودک را ترک گفت!

من تیم والیبالی دیدم که ایتالیا را شکست داد

و پسرکی را که برای این پیروزی نذر خود را ادا کرد.






پیوندتان موبارک

جاتون خالی دیشب در معیت پدر دوتا نو گل خندان باغچه رو به هم پیوند زدیم ایشالا که بگیره.چون قبلیا نگرفتن بی جنبه ها!!


++کلید برق بالا سرشه کافیه یه خیزی برداره تا دستش برسه بعد هی دست و پا میزنه نمی تونه خاموش کنه بعد آخرسر که خسته میشه در حالیکه بشدت پاشو به سمت بالا میکشه میگه:آه خدای من!نه دست میرسد، نه پا!!!


حرفای درگوشی

گاهی وقتا حوصله ی هیچ کاری رو نداری.دوست داری باخودت خلوت کنی.شبها مدتها به آسمون وماه و ستاره ها خیره بشی.به گلهای رز توی باغچه که الان همه شون یکجا غنچه هاشونو باز کردن  نگاه کنی،گوش کن!اونا هم حرف میزنن، اگه یکم گوشاتو تیز کنی صداشونو میشنوی.

اینجور موقع هاست که از همه ی دنیا و تعلقات دست و پاگیر و اضطراب آورش رها میشی و مثل یک پر رها میشی.یه حس سبکی خیلی قشنگ که تو رو تا عمق رویاهات میبره.

چه رویاها که حتی تصورم نمی کردی بهشون برسی و به راحتی آب خوردن بدستشون آوردی و یا اونا که فکر میکردی میتونی خیلی ساده بدستشون بیاری و هیچ وقت بهشون نرسیدی.

یه خودت نگاه میکنی چه بالا پایین های سینیوسی و کسینوسی که پشت سر گذاشتی.که تو هر فراز و فرودش دست خدابوده که همیشه پشت و پناهت بوده.یاد سختی های طاقت فرسایی میوفتی که با یکم صبر و تحمل جای خودشونو به شادی وراحتی دادن.

امیدتمام وجودت رو پر میکنه...

میگن یه دنیایی هست بالاتر از این دنیا که عین اینجاست با حذف تموم سختی ها و اشتباها.ولی کی میگه که نمی شه بهش رسید؟

خیلی نزدیکه با فاصله ای حتی کمتر از یه پرده ی حریر نازک؛ فقط با حرکت نوک انگشتت میتونی کنارش بزنی و از تموم زیبایی هاش لذت ببری.

......

بایست!

یکم دست نگه دار!

برای اونها که به خوبی ها عادت ندارن رسیدن بهش شاید دردناک باشه.رسیدن راحته اما آمادگی میخواد!

اگه میخوایش باید خوب باشی.

باید کار کنی...

از همین الان شروع کن!

یه نصیحت

کم باش؛

اصلا هم نگران گم شدنت نباش،

آنکس که اگر کم باشی گمت میکند،

اگر زیاد باشی حیفت خواهد کرد،

سعی نکن متفاوت باشی،

خوب باش،این روزها خوب بودن به اندازه ی کافی متفاوت است!

مهدکودک

یه خبر خوب:

از دیروز دارم میرم مهدکودک.

مهد کودکی که دوستم مربی بود نیاز به کادر جدید داشت اونم منو معرفی کرد ومنم دیروز رفتم ببینم چی میشه بلاخره.

دیروز بعد از چند دقیقه ای که به آشنایی وکشیده شدن بحث به سیاست و انتخابات و اینا گذشت یه چرخی تو مهد کودک زدم .دیواراش پر چیز میز جیگیل میگیل کوچولوی بی ربط بودو فضا رو پر کرده بود پرسیدم تصمیم ندارین فضاسازی رو تغییری بدین؟خانم "غ" مدیر در حالی که با زبان حال می فرمود جانا سخن از زبان ما میگویی گفت آره بعد از اسباب کشی حوصله درست حسابی نداشتم اینا رو برای خالی نبودن عریضه زدم در و دیوار خالی نباشه تو ایده ای چیزی داری ؟بنده هم در حالیکه جو بشدت گازم گرفته بود شروع کردم :بعله این قسمت رو میشه این کارو کرد اینا رو باید برداشت ،برای مدرن تر شدن فضا میشه از این کار استفاده کرد و خلاصه آب دهان مبارکشون رو راه انداختیم و ایشان هم فضا سازی رو به ما محول نمودند.این گذشت و  زمانیکه با خود مقداری خلوت کردیم دیدم ای دل غافل این کارا کلی اطلاعات تخصصی و مهارت میخواد و کار منی که تنها 2 واحد کاردستی و مهارت های فنی گذروندم نیس که خلاصه من ماندمو روانی آشفته و کاسه ی چه کنم چه کنم به دستم!از یه طرفم نمی دونم چطوری به مدیرمون بگم نرسیده میخوام برم عروسی و مهمونی اونم به مدت یه هفته چهار شنبه عروسی دختر خاله ی شماره دو هستش و  پس فردا عازم تهرانیم.دوستان پیشنهادی چیزی داشتین ما رو بی نصیب نذارین خدا خیرتون بده الـــهی!


امروزم در باره ی مربیگری و اینکه چه کلاسی برعهده ی منه صوبت شد. اولش میخواست 3،4 ساله هارو بده به من با زمان کاری 7/15 صبح تا 3بعد از ظهر!و تر و خشک کردن کامل بچه ها حتی فین گرفتن و دستشویی بردن!!!

من هم یکم سبک سنگین کردم دیدم نه خداییش در توان من نیست وگفتم که نمی تونم تو این مقطع در خدمتتون باشم اونم یکم فکر کرد گفت پس یه ماهی رو تو 5 ساله ها به عنوان کارآموز باش ببینیم به چه صورتیه بعد اگه نشد معرفیت میکنم یه مهد کودک دیگه و لحاظ میکنم که یه ماه کارورزی رو به عنوان سابقه ی کاری در نظر بگیرن خلاصه باهامون راه اومد خدا خیرش بده.

واما گوگولی مگولی های اونجا چند نفری بیشتر نبودن چون تابستون بودو کلاسا تعطیل شده بودن،

یکیشون پارسا بود 8 ماهه،جو جو بودا جوجوی به تمام معنا.ماشالا ماشالا!چشا دوتا گوی مشکی بزرگ موها پر کلاغی بلند بیز بیز اصلا دل می برد اساسی.

یکی دیگشونم پویا بود شیش ساله،یه آقا منش کامل کلا حال میکردم باهاش .

در کل همه شون بچه های ناز و شیرینی بودن.

بله این بود وقایع این چند روز ما!

-----------

پس فردا عقد دختر خاله ی شماره 2 هستش داریم میریم تهران یه هفته ای نیستم.