کم باش؛
اصلا هم نگران گم شدنت نباش،
آنکس که اگر کم باشی گمت میکند،
اگر زیاد باشی حیفت خواهد کرد،
سعی نکن متفاوت باشی،
خوب باش،این روزها خوب بودن به اندازه ی کافی متفاوت است!
بیقرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه! بیتاب شدن عادت کم حوصله هاست
همچو عکس رخ مهتاب که افتاده به آب
در دلم هستی و بین منو تو فاصله هاست
بازم ماه شعبانه با دلتنگی غریب همیشگیش از جنس دلتنگی های عصر جمعه!
دیروز بعد از ظهر منو بابا و ته تغاری رسیدیم خونه مامانو آبجی موندن تا یکی دو روز دیگه بر میگیردن.بعد از کمی استراحت رفتیم و رای دادیم.همه جاشلوغ بود کلی توی صف ایستادیم.تا الان که رای روحانی از همه بیشتره.
این چند روز خیلی خیلی خوش گذشت.بادا بادا مبارک بادا،ایشالا مبارک بادا!عروس و دوماد هر دو بسیار زیبا بودن و خیلی بهم میومدن امیدوارم که همیشه خوشبخت باشن.علاوه بر خوشحالی که توی دلم بود یه احساس دلتنگی هم همراش بود.
صدرا کوچولوام که حسابی برا خودش آتیش می سوزوند.دیگه آخرا که داشتن کادو ها رومیدادن حسابی خسته شده بود و مامانشو میخواست.چشاش باز نمی شد و خوابش میومد ولی انگار بزور می خواست نخوابه و بیدار بمونه سر شام همینطوری که با خودش بازی بازی می کرد خسته که میشد سرشو میذاشت رو پاهام منم موهاشو ناز میکردم بعد دوباره پا میشد بازی میکرد دوباره خسته میشد سرشو میذاشت رو پام.حس خیلی قشنگی داشت!
قرار بود بعد از آرایشگاه همه باهم بریم آتلیه، عکس یادگاری بندازیم ولی چون طول کشید و وقتی کارمون تموم شد خیلی دیر شده بود دیگه منصرف شدیم.رفتیم خونه دیدیم عروس زودتر از ما رسیده فقط چند تا از مهمونا اومده بودن سریع خودمون چند تا تا عکس انداختیم. من اصلا از مدل آرایشم خوشم نیومد.
واما براتون بگم از آرایشگاه.سه تا مون رفته بودیم یه جا دوتا دیگه رفته بودن یه آرایشگاه دیگه ، کار آرایش و درست کردن موها که تموم میشد جلو همون آرایشگر نظراتمونو اعلام میکردیم:موهات مدل موهای اوشین شده ،
_چطورشدم؟
_خوخان شدی!
اونوقت آرایشگره این شکلی میشد: خوخان یعنی چی؟
الانم خیلی خستم.انگار که کوه جابجا کردم همش میخوام بخوابم امروز هم نرفتم مهداز فردا میخوام سرحال برم ایشالا.اونجا فرصت شد تونستم کامنتاتونو بخونم از محبت و لطف همه تون خیلی ممنون و متچکرم.
از دیروز دارم میرم مهدکودک.
مهد کودکی که دوستم مربی بود نیاز به کادر جدید داشت اونم منو معرفی کرد ومنم دیروز رفتم ببینم چی میشه بلاخره.
دیروز بعد از چند دقیقه ای که به آشنایی وکشیده شدن بحث به سیاست و انتخابات و اینا گذشت یه چرخی تو مهد کودک زدم .دیواراش پر چیز میز جیگیل میگیل کوچولوی بی ربط بودو فضا رو پر کرده بود پرسیدم تصمیم ندارین فضاسازی رو تغییری بدین؟خانم "غ" مدیر در حالی که با زبان حال می فرمود جانا سخن از زبان ما میگویی گفت آره بعد از اسباب کشی حوصله درست حسابی نداشتم اینا رو برای خالی نبودن عریضه زدم در و دیوار خالی نباشه تو ایده ای چیزی داری ؟بنده هم در حالیکه جو بشدت گازم گرفته بود شروع کردم :بعله این قسمت رو میشه این کارو کرد اینا رو باید برداشت ،برای مدرن تر شدن فضا میشه از این کار استفاده کرد و خلاصه آب دهان مبارکشون رو راه انداختیم و ایشان هم فضا سازی رو به ما محول نمودند.این گذشت و زمانیکه با خود مقداری خلوت کردیم دیدم ای دل غافل این کارا کلی اطلاعات تخصصی و مهارت میخواد و کار منی که تنها 2 واحد کاردستی و مهارت های فنی گذروندم نیس که خلاصه من ماندمو روانی آشفته و کاسه ی چه کنم چه کنم به دستم!از یه طرفم نمی دونم چطوری به مدیرمون بگم نرسیده میخوام برم عروسی و مهمونی اونم به مدت یه هفته چهار شنبه عروسی دختر خاله ی شماره دو هستش و پس فردا عازم تهرانیم.دوستان پیشنهادی چیزی داشتین ما رو بی نصیب نذارین خدا خیرتون بده الـــهی!
امروزم در باره ی مربیگری و اینکه چه کلاسی برعهده ی منه صوبت شد. اولش میخواست 3،4 ساله هارو بده به من با زمان کاری 7/15 صبح تا 3بعد از ظهر!و تر و خشک کردن کامل بچه ها حتی فین گرفتن و دستشویی بردن!!!
من هم یکم سبک سنگین کردم دیدم نه خداییش در توان من نیست وگفتم که نمی تونم تو این مقطع در خدمتتون باشم اونم یکم فکر کرد گفت پس یه ماهی رو تو 5 ساله ها به عنوان کارآموز باش ببینیم به چه صورتیه بعد اگه نشد معرفیت میکنم یه مهد کودک دیگه و لحاظ میکنم که یه ماه کارورزی رو به عنوان سابقه ی کاری در نظر بگیرن خلاصه باهامون راه اومد خدا خیرش بده.
واما گوگولی مگولی های اونجا چند نفری بیشتر نبودن چون تابستون بودو کلاسا تعطیل شده بودن،
یکیشون پارسا بود 8 ماهه،جو جو بودا جوجوی به تمام معنا.ماشالا ماشالا!چشا دوتا گوی مشکی بزرگ موها پر کلاغی بلند بیز بیز اصلا دل می برد اساسی.
یکی دیگشونم پویا بود شیش ساله،یه آقا منش کامل کلا حال میکردم باهاش .
در کل همه شون بچه های ناز و شیرینی بودن.
بله این بود وقایع این چند روز ما!
-----------
پس فردا عقد دختر خاله ی شماره 2 هستش داریم میریم تهران یه هفته ای نیستم.
ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﭼﯿﻨﯽ ﺩﺍﺷﻢ !
ﺑﺮﺍﻯ ﻋﻴﺎﺩﺗﺶ ﺗﻮ ﺑﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﺨﺘﺶ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪﻡ ... ﺩﻭﺳﺖ ﭼﯿﻨﯿﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ:
ﭼﻴﻨﮓ ﭼﻮﻧﮓ ﭼَﻦ ﭼﻮﻭوووووووووووووووووون ؛ ﺟﺎﻥ ﺩﺍﺩ !!..
ﺑﺮﺍﻯ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﺍﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺑﻪ ﻛﺸﻮﺭ ﭼﻴﻦ ﺳﻔﺮ ﻛﺮﺩﻡ !...
ﻭ ﺩﺭ ﺍﻭﻥ ﺟﺎ ﺍﺯ ﯾﻪ ﻣﺮﺩ ﭼﯿﻨﯽ ﻣﻌﻨﯿﺶ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﻭ ﺍﻭﻥ ﻣﺮﺩ ﭼﯿﻨﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ :
ﭘﺎﺗﻮ ﺍﺯ ﺭﻭ ﺷﻴﻠﻨﮓ ﺍﻛﺴﻴﮋﻥ ﻭﺭﺩﺍﺭ ﻛﺼﺎﻓﻄﻄﻄﻄﻄﻂ
سلام
بلاخره بلاگ اسکای راه افتاد با یه عالمه تغییر توی کنترل پنل.تا اینجا که من بررسی کردم تغییرات عمدتا توی شکل و ظاهره و امکاناتش زیاد فرقی نکرده
سرعت اینترنتم که به قول الحاج پسرک زیادی درحد صحبت کردن حجت االاسلام انصاریان!
دیروزم خیلی اتفاقی تلوزیون و باز کردم دیدم عه!داره مناظره پخش میشه!
ای خدا این غرضی چه اداها در میاورد مردیم از خنده من که اگه بخوام رای بدم فقط به اون رای میدم اصلا تاحالا در کجای دنیا دیدید که یه رئیس جمهور به فکری چاقی شهروندان باشه؟ها؟ شما شاید ندونید من میدونم چه معضل بزرگیه خیلی بزرگ!
ولی جدای از شوخی بابا میگه وقتی به آقای غرضی گفتن تایید صلاحیت شده تعجب کرده گفته:عه!
خبرای نگران کننده ای شنیدم خدا آخر عاقبت این مملکتو بخیر کنه. اگه اینکاری که میگن بکنن بجای این خنده ها باید بشینیم های های گریه کنیم.
+بلاگ اسکای ام هنوز سکته ایه ،چند بار زدم تا آپ شد!
بعد از ظهر از جلوی یه بیمارستانی رد میشدم یهو یه مردی شروع کرد به ناله و زاری بعد هم یه عده خانم و آقای دیگه .فکر کنم از آشنایانشون فوت کرد خیلی غم انگیز بود!
------
این پیغام رو بلاگ اسکای گذاشته گفتم شمام در جریان باشید.
کاربر گرامی به اطلاع میرسانیم به منظور بارگزاری نسخه جدید سایت بلاگ اسکای از بامداد سه شنبه 14 خرداد 92 دسترسی شما به پنل مدیریت وبلاگتان قطع خواهد شد. این به روز رسانی طبق تخمین های انجام گرفته حداقل 48 ساعت به طول خواهد انجامید. قابل ذکر است در طول این مدت وبلاگهای شما بدون اشکال باز خواهند شد ولی امکان درج نظر توسط بازدیدکنندگان وبلاگتان وجود ندارد. تمام تلاش خود را خواهیم کرد این به روز رسانی در حداقل زمان ممکن انجام شود.
پیشاپیش از صبر و شکیبایی شما سپاسگزاریم
نمونه سوال اطلاعات عمومی آزمون استخدامی:
جنگ های صلیبی چند سال طول کشید!!!
کدام مجلس توسط لیاخوف به توپ بسته شد!!!
خبرگزاری کشور اسپانیا چه نام دارد!!!
پاتریس لومومبا نخست وزیر کدام کشور بود!!
واقعا از این سوالا میاد یا جنس بنجل انداختن بهمون؟!!
داشتم ایمیل هامو چک میکردم ایمیلی با عنوان خوابگرد منو یاد تجربه های خودم از خوابگردی انداخت.توی فامیل ما خوابگردی سابقه ای دیرینه داره.
این پدیده بعضی وقتا میتونه عواقب دردناکی به دنبال داشته باشه یک نمونه اش برای پسر دایی بنده چندین سال قبل وقتی که کوچیک بود اتفاق افتاد.
دایی بزرگ ما همونطور که توی پست های قبل بهش اشاره شد قم زندگی میکنن میدونید که قم تابستونای گرمی داره در عین حال شبهای تابستون خیلی باصفایی هم داره که جون میده برای تو پشت بوم خوابیدن .اون موقع ها خونه ی دایی از اون خونه قدیمیا بودو پشت بوم باصفایی داشت شب قبل از خواب کلی با آسمون خیال پردازی ها می کردیم. توی یکی از همین شبهای تابستون که پسر دایی مذبور توی پشت بوم خوابیده بوده شروع میکنه به خواب گردی و همینجور که داشته خواب گردی میکرده می رسه به لبه ی پشت بوم که بدون حفاظ بوده واز اونجا شالاپی میوفته توی کوچه!
از قضا همسایه شون که مهمون داشته اومده بودن توی کوچه برای بدرقه ی مهمونا که میبینه یکی از پشت بوم دایی اینا افتاد تو کوچه سریع دایی ایم رو خبر میکنه و میرسوننش بیمارستان .خدا رحم کرده بود که چیز خاصی نشده بود کمی لب و دهنش وتا حدود کمی فکش آسیب دیده بود که زود خوب شد. ولی از اون به بعد دایی اینا در پشت بومشونو بستن و دیگه اجازه نمی دادن کسی شبها تو پشت بوم بخوابه.
یک بار هم دختر خاله ته تغاری توی خونه ی ما شروع به خوابگردی کرد .بعد از ظهر بود وبا اهل منزل همگی نشسته بودیم توی حال و داشتیم تلوزیون تماشا میکردیم . یهو دیدیم این خانم محترم سر لخت درو باز کرد اومد تو حال زیر زبونشم یه چیزایی میگفت.ماهم نمی دونستیم که این خوابه سریع خواهرش پاشد دستش و گرفت برد تو اتاق .لازم به ذکر است که فرد مذبور خواب بسیار سنگینی هم داره و وقتی از کسی میخواد که برای ساعت خاصی بیدارش کنه بهش تذکر میده اگه بیدار نشدم آب بریز تو صورتم!!!
اگه میتونستم توی زمان سفر کنم و یا زمان رو به عقب برگردونم دوست داشتم به سال اول دانشگاه برگردم.روزها و حسهای خیلی خوب و قشنگی رو تو اون سال تجربه کردم که مرورخاطره ها و عکساش حس قشنگی بهم میده.
-----------
+بعد از ظهر آسمون بد جور گرفته بود بغض داشت خفش میکرد،انقدر کبود شده بود که به سیاهی می زد ولی غرورش نذاشت بباره.