ساده...

در "نقاشی هایم" تنهاییم را پنهان می کنم...
در "دلم" دلتنگی ام را...
در "سکوتم" حرف های نگفته ام را...
در "لبخندم" غصه هایم را...
دل من...
چه خردساااااال است !!!
ساده می نگرد !
ساده می خندد !
ساده می پوشد !
دل من...
از تبار دیوارهای کاهگلی است!!!
ساده می افتد !
ساده می شکند !
ساده می میرد !
ساااااااااااااا ­ااااااااده

نصف شب نوشت

4نصف شبه و خوابم نمیاد هیشکیم که تو وب نیست همه جا سوت و کوره!

امروز زری خانم اومده بود برای خونه تکونی به مامان کمک کنه  منم برای اینکه کسی کاری به کارم نداشته باشه گرفتم تا بعد از ظهر خوابیدم!فکرکنم برا همینه که خوابم نمیاد!شما چی فکر میکنید!

امسال اصلا حسی نسبت به نزدیک شدن بهارندارم.معمولا اینطوری نمی شدم!اصلا این روزا یه حس خنثیی دارم!

گاهی وقتام همینجوری بیخودی حس قشنگی بهم دست میده؛مثلا وقتی که داشتم برای سالاد کلم خورد میکردم!

دلم برای کسی تنگ شده که فکر میکردم فراموشش کردم.


مثلا تصمیم گرفته بودم از این به بعد شبا سروقت بخوابم و صبحم سر وقت بیدار شم بلکه از این بی برنامگی و شلختگی اعصاب خورد کن بیرون بیام!


هعی...

آدمها مثل عکس میمونند

زیاد که بزرگشون کنی کیفیتشون میاد پایین!

به وبلاگ جدیدم خوش اومدید!

سلام دوستان عزیزم به خونه ی جدید من خوش اومدید!

امیدوارم این شروع جدید با اتفاقات قشنگ همراه باشه.

خیلی شکلکهای بلاگ اسکای رو دوست دارم!از همه بیشتر اینو:دی

به خاطر یه سری مسائل امنیتی وبلاگموعوض کردم آخه اون اولا در اثر جو گیری مفرط آدرس وبلاگمو به چند نفر از آشنا ها دادم واین باعث می شد که خیلی راحت نباشم.

این مدت بعد از کنکوربا سرگرمی هایی مثل سرمه دوزی خودمو مشغول کرده بودم بعد هم که یه مسافرتی پیش اومد ویه هفته اونجا بودیم. موقع برگشتن دختر خاله رو هم با خودمون آوردیم و فندق کوچولو که تپلویی برا خودش شده بود حسابی سرگرممون کرد واز کار و زندگی افتادیم .

سفر خیلی قشنگ و شیرینی بود تو پستهای بعدی منتظر خاطرات این سفر باشید.