سفر در زمان

اگه میتونستم توی زمان سفر کنم و یا زمان رو به عقب برگردونم دوست داشتم به سال اول دانشگاه برگردم.روزها و حسهای خیلی  خوب و قشنگی رو تو اون سال تجربه کردم که مرورخاطره ها و عکساش حس قشنگی بهم میده.


-----------

+بعد از ظهر آسمون بد جور گرفته بود بغض داشت خفش میکرد،انقدر کبود شده بود که به سیاهی می زد ولی غرورش نذاشت بباره.

یا مهدی ادرکنی

من ازاشکی که می ریزدزچشم یارمی ترسم
ازآن روزی که اربابم شود بیمارمی ترسم
همه ماندیم درجهلی شبیه عهد دقیانوس
من ازخوابیدن منجی درون غار می ترسم
رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم فرزند
من ازگرداندن یوسف سر بازار می ترسم
همه گویند این جمعه بیا ، امّا درنگی کن
ازاین که باز عاشورا شود تکرارمی ترسم
شده کارحبیب من سحرها بهر من توبه
ز آه دردناک بعد استغفار می ترسم
تمام عمر،خود را نوکر این خاندان خواندم
از آن روزی که این منصب کند انکار می ترسم
شنیدم روز و شب ازدیده ات خون جگر ریزد
من از بیماریِ آن دیدۀ خونبار می ترسم
به وقت ترس و تنهایی تو هستی تکیه گاه من
مرا تنها میان قبرخود نگذار می ترسم
دلت بشکسته از من لکن ای دلدار رحمی کن
من ازنفرین و ازعاق پدر بسیارمی ترسم
هزاران بار رفتم از درت شرمنده برگشتم
زهجرانت نترسیدم ولی این بارمی ترسم
دمی وصلم،دمی فصلم،دمی قبضم،دمی بسطم
من از بیچارگیّ آخر این کارمی ترسم
جهان را قطرۀ اشک غریبی می کند ویران
من ازاشکی که می ریزد زچشم یار می ترسم
مهدی بقایی

رفتارمن عادی است؟

گاهی این سوال را از خود میکنم:

رفتار من عادی است؟

چه روزها و کارهایی که فقط برای دل دیگران می گذرند

انگار هیچ وقت برای خودم نبوده اند


این روزها احساس میکنم کمی گنگم

گاهی،

کمی گیجم.

چرا احساس پوچی میکنم؟!

دلشکسته...

دنیا چه عجله ای دارد برای نشان دادن باطنش.


گاهی...

گاهی یک شعر،

یک جمله،

چقدر وصف حالت است؛

دوست داری قورتش بدهی،

همه جا جارش بزنی.


شعر...

این کلام آهنگین

تورا تا عمق خودت میبرد

جلوه ای جدید از جهان درونت را برایت میگشاید

وتازه میفهمی که چه گوشه کنارها وسرزمینهای ناشناخته ای درون این حجم ناچیز دنیای بزرگ داری.

ودیگران؛

این اجرام محدود ناطق،

چه ناشناخته ها درون خود دارند!

گاهی...

حس میکنی میان میلیاردها جهان ناشناخته غریب افتاده ای.

گاهی...

میترسی،از این همه ناشناخته !

حس غریبی است!

خسته از این همه ناشناخته ها

به گوشه ای دیواری امن برای تکیه دادن ، شاید پناه گرفتن ،میخزی

گاهی مادر،گاهی پدر و خواهروبرادر یا یک دوست؛یا....

وچه وحشتناک است وقتی این امن ترین مکان های دنیا خود بلرزند!


وگاهی....

همه چیز زیباست،

کوچکترین خللی درآن نمیابی

بارش باران بهاری،

عظمت کوه ها ،

خروش دریا،

نسیمی خنک،

غنچه ای که درحال شکفتن است

یا

لبخند شیرین مادر

کلام طنز پدر

هم کلامی باخواهر

شوخی برادر..

دوست داری بدوی

وبخندی

وتمام آنچه در درون داری بیرون بریزی

روی کاغذی،

جایی...


آه دنیا !

چه عجله ای داری برای نشان دادن همه ی باطنت به این حجم ناچیز!