داستان نوروز92 (3)

مثل همیشه قرار بود برای رفتن صبح زود بیدار شن اما حرکتوشون تا ساعت 11 طول کشید.یاس پیشنهاد آسیاب خرابه جلفا رو داد چون تابستون که رفته بودن هنوز مزه اش تو دهنش بود و حیف بود که خاله شون اینا اون جای قشنگو نبینن.توی صوفیان توقف کوچیکی داشتن و بعد هم مستقیم رفتن تا خود جلفا ...



اول از همه رفتن بازارچه. خانما تعجب کردن:

+چه عجب بدون هیچ صحبتی مارو آوردن اینجا حتما میخوان کنسل شدن سفر شمالو جبران کنند!

همه پیاده شدن و دوساعتی  تو بازارچه بودن. طبق معمول جنسا خیلی باکیفیت نبودن ولی چون خانما خودشون بودن وکسی هولشون نکرد تونستن از بین همون جنسا چندتا چیز به درد بخور پیداکنند و بخرند.یاس وخواهرش هر کدوم یه روسری بلند و یکی دوتا چیز دیگه گرفتن .یه مغازه  هم بود که بلور و کریستال ترکیه میفروخت  مامان  یاس تا خواست یکی از لیوانا رو نگاه کنه لبه ی لیوان کنده شد و اومد تو دستش انگار که شکسته بود و نیافتاده بود!مغازه دار هول شد و سریع جمعشون کرد و گفت شاید مشتریا شکستن!بلورهای خیلی قشنگی داشت ولی حیف  که خیلی گرون بودن. مردها هر کدوم یه پیچ گوشتی و گوش پاک کن خریدن !!هنوز خانما کامل مغازه ها رو نگشته بودن که حوصله ی آقایون سر رفت و پیغام پسغام که اگه دیر کنید ما رفتیما!

خانما هم به سختی دست از مغازه ها کشیدن و سوار ماشینا شدن و رفتن سمت رود خونه ارس که ناهاری بر بدن بزنند.بابای یاس که بیشتر با اون اطراف آشنا بود مسیر کلیسا خرابه رو رفت. تو مسیر رود خونه یه محل مناسبی پیدا کردن و برای نهار پیاده شدن!دخترا سریع رفتن سمت رود خونه تا دستی به آب بزنن که مرزبانا از راه رسیدن و گفتن نباید نزدیک رود بشن. علتشم این بود که رود ارس مرز آبی بین ایران و نخجوانه و نزدیک شدن بهش ممکنه مشکلی به وجود بیاره.

بعد از نهار هم بلند شدند تا قدمی بزنن و چندتا عکس بندازن.باید ماماناشنو میدید که چه شیرین کاریهایی میکردن و چه ژشتهاو عکسای میگرفتن!

بعد از اینکه جنگولک بازی هاشون تموم شد.یکی از نیازهاشون بهشون فشار آورد و مجبور شدن دوباره حرکت کنن سمت شهر،تا هم تجدید وضویی بکنن هم نمازشونو بخونن.

الان دیگه آبشار آسیاب خرابه خلوت شده بود و میشد یه چایی و میوه ای هم اونجا  بود.پس به سمت آبشار حرکت کردن.وقتی رسیدن یاس و باباش سریع رفتن و روی یه بلندی که اشراف به اطراف داشت جا گرفتن و بچه ها دورهمی رفتن سمت آبشار!همه وقتی آبشارو دیدن ذوق زده شدن.انگار که یه تیکه از بهشت بود.

+بیا یه عکس اینجا از من بگیر.

_بچه ها اینجارو !بیاید یه عکسم اینجا بگیریم!

بعله اونجا عکساشونو گرفتن و بعد از اینکه کمی تا قسمتی هم خیس شده بودن سمت خونوادشون به راه افتادن.

هوا دیگه داشت تاریک و سرد میشد. پس جمع کردن و سوار ماشینا شدن وبه سمت تبریز حرکت کردن!

برای شوهرخاله ی یاس رانندگی تو تاریکی سخت بود و از طرفی هم حسابی خسته شده بود.همش از یاس میپرسید :
+الان کجاییم؟چقدر تا تبریز مونده؟

یاس مجبور بود واقعیتو بگه و بعد از هربار گفتن واقعیت آه از نهاد شوهر خاله بلند میشد و میگفت:

+خراب شی آسیاب خرابه!

یا از دختراش میخواست یه شعری بخونن!یک با هم از یاس خواست که شعربخونه!

یاس هم این بیت شعر حافظ که همیشه نزدیکای رودارس یادش میادو خوند:

+ای صبا گر بگذی بر ساحل روز ارس           بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس

شوهر خاله ی یاس هم این بیت شعر و همون جا آهنگ سازی کردو به صورت سنتی خوند!

یاس که تک و تنها تو ماشین خاله شون غریب افتاده بود توسط عناصر خبیثی همون مقداریش هم که خشک بود خیس شد! به این صورت که اون عنصر خبیث آب بطری رو در یک اقدام انتحاری روی یاس بیچاره ی مظلوم خالی کرد .یاس هم هشدار داد تا آخر اون سال هر سرماخوردگی و مریضی داشته باشه باعث و بانیش رو فرد مذبور خواهد دونست!

ساعت حدود 11سفر به پایان رسید و به تبریز رسیدن و بعد از خوردن یه بستنی به سمت خونه رفتن.همه خوابیدن ولی دخترا تاپاسی از شب هنوز مشغول صحبت کردن بودن.روز بعد ،بعد از ظهر خاله شون اینا به خونه برگشتن و یاس و خواهرش احساس کردن که دیگه عید تموم شده و امسال عید چقدر کوتاه بود!


نظرات 6 + ارسال نظر
خبرنگار جمعه 9 فروردین 1392 ساعت 14:51 http://ghasedake90.mihanblog.com

امیدوارم خوش گذشته باشه

گذشت دیگه خیلیم زیاد!

خبرنگار جمعه 9 فروردین 1392 ساعت 14:51 http://ghasedake90.mihanblog.com

یعنی بیا و یه کامنتی رد پایی چیزی بذار دیگه.

آها!
اومدم!

محمد یکشنبه 11 فروردین 1392 ساعت 00:21 http://www.akhavanmohamad.blogfa.com

اتفاقا ما تابستون اومدیم دانشگاه تبریز یه کنفرانسی بود. خیلی خوش گذشت از همه نظر. فقط تونستیم بریم موزه آذربایجان و البته مسجد کبود و نماز مغرب و عشا رو هم به اقامه ی یکی از اساتید، زیر همون گنبد مسجد کبود خوندیم. ولی از تبریز، اون طرف تر نرفتیم.
با این عکسا و تعاریف امیدوارم یه روز بتونیم یه سر به اون طرفا هم بزنیم.

یله تبریز و اطرافش جاهای دیدنی زیادی داره اگه ایشالا تو آینده برنامه داشتید بیاید این ورا یه هفتهده روزی رو برای سفرتون در نظر بگیرید.لباس گرم هم همراهتون باشه!

ذفرون یکشنبه 11 فروردین 1392 ساعت 14:32

خیلی باصفاس
باس یه روز هتمن بیام ابشار
یادم رفت سلام سال نو مبارک هر روزتان نوروز

سلام علیکم.نوروز شما هم پیروز.
بله حتما تشریف بیارید در خدمتتون هستیم.

سم دوشنبه 12 فروردین 1392 ساعت 22:24

چقدر هیجان انگیز بود اونجایی که دخترخالت خیست کرد!اخه توماشین از این کارا کردن خیلی تبحرمیخواد راستی یاسی نقشت چقدر در سفر اساسی بود موندم تورو نداشتن چیکار میکردن

شماهم در این کار استادید ظاهرا!!
خدا همه ی جونای اسلامو به راه راست هدایت کنه!
بله خیلی اساسی بود !

آرتمیس سه‌شنبه 13 فروردین 1392 ساعت 19:38

انشالله همیشه خوش باشی
من نتونستم عکس اسیاب رو ببینم ،نشون نمیده .
+ممنون از لینک .

خیلی ممنون
عکسا که نشون میداد نمی دونم چی شده!اگه تو اینترنت سرچ کنید آسیاب خرابه عکسهای زیادی میاره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد