عجیب....مرموز...

یه همکلاسی تو دوران دانشجویی داشتیم که دختر عجیبی بود.

اوایل به خاطر سر سنگینی و متانتش سعی کردم بهش نزدیک شم و باهم دوست بشیم.ولی انگار اون علاقه ای به دوستی نداشت وتنهایی روبیشتر میپسندید.اهل یکی از شهرستانهای خوش آب و هوا و سر سبز اطراف تبریز بود.اواخر ترم اول گفت که توخونه کامپیوتر ندارن و امکان اینکه بره کافی نت رو هم نداره و نگران بود که چه جوری میخواد برای ترم بعد انتخاب واحد کنه.برای همین من براش انتخاب واحد کردم.خیلی استرس داشت و نگران بود و تند تند زنگ میزد  و میپرسید تموم شد ؟همه رو برداشتی؟

این شدکه تقریبا باهم دوست شدیم.از خاطرات بچگیش که چقدر شیرین بوده و تو باغ بابا بزرگش چقدر خوش میگذرونده صحبت میکرد.عاشق طبیعت بود.یک بارم با گوشیش چند تا عکس از یه گربه ی توی حیاطشون که بچه آورده بود بهم نشون داد و کلی ذوق میکرد.

با اینکه بچه ی یکی یه دونه ی خونه شون بود ولی خیلی آروم و سربه زیر بود.قبل از اینکه گوشی بگیره بهم میگفت اگه میخوای   به خونمون زنگ بزنی قبل از 5 بعد از ظهر زنگ بزن.

یک بار به خاطر یه کاری به خونشون زنگ زدم یکی دو روز بعد یه آقای ناشناسی از تلفن عمومی بهم زنگ زد و همش میپرسد شما کی هستید اهل کجایی و...

خیلی هم وسواسی بود همین که وارد کلاس میشد نزدیک یه پنجره میشت و روشو به سمت بیرون برمیگردوند و اگه سرما خورده بودی طوری باهات برخورد میکرد که بهش نزدیک نشی انگار که وبا گرفته باشی!

توی کلاس هم توی هیچ بحثی شرکت نمی کرد و برای استادا هم مهم نبود و اصلا توجهی هم نمی کردن فقط یکی از استادامون که خیلی نسبت به مشارکت همه توی مباحث حساس بود سعی میکرد پای اونم به بحثای کلاس باز کنه ولی اون معمولا با یکی دو کلمه اونم با بی میلی جواب میداد.برعکس من که خودمو توی هر بحثی وارد میکردم!

همین آخرا بود که این استاد مذبور بعد از کلاس منو به اتاقش صدا کرد و پرسید تو میدونی چرا رفتار خانم...انقدر توی کلاس سرده و با بی تفاوتی جواب سوالامو می ده؟منم گفتم که توی همه ی کلاسها وبا همه ی استادا همین طوره .پرسید:چقدر بهش نزدیکی مشکلی چیزی توی خانواده داره؟منم بهش گفتم که چقدر تو داره و هرچیزی رو که فکر میکرم به دردش میخوره رو بهش گفتم.آخر سرم گفت بهش بگم  که به اتاقش بره.

بعد از اون آروم آروم رفتارش عوض شد و بیشتر از قبل با بچه های کلاس ارتباط برقرار میکرد.

اینروزا همش باخودم فکر میکنم الان داره چیکار میکنه؟از طرفی هم روم نمیشه بهش زنگ بزنم چون از وقتی فارغ التحصیل شدیم اصلا سراغی از هم نگرفتیم....

نظرات 5 + ارسال نظر
آرتمیس شنبه 15 تیر 1392 ساعت 13:07

صحیت ؟
سربه نظر
میسشت
روشه

یادخبرنگار افتادم ...

+ میتونی با یه پیام شروع کنی و حالش رو بپرسی :)

خبرنگار راحت بخواب که آرتمیس بیداراست!:)))))))))))))

+پیشنهاد خوبیه!

خانم اردیبهشتی شنبه 15 تیر 1392 ساعت 18:07 http://mayfamily.blogfa.com

سلام
جالبه! یعنی استاده چی گفته؟!

:)))
استادمون دکترای روانشناسیه و بیرون مرکز مشاوره داره احتمالا مهارتهای اجتماعی یاد داده بهش!

محمد یکشنبه 16 تیر 1392 ساعت 09:41 http://www.akhavanmohamad.blogfa.com

قالب جدید مبارک.
عجب استاد متعهدی بوده. بعضی از استادا که اصلا براشون فرقی نداره دانشجوهاشون چیکار میکنن، چه نمره ای میارن، حالشون چطوره، چه مشکلی دارن و ... و شاید بعضا خود استاد باعث منزوی و گوشه گیر شدن دانشجوش بشه.

خیلی ممنون
ما اون تیپ استادی نداشتیم که شخصیت تخریب کنه ولی استادی هم که با توجه به رشته اش اهمیتی به دانشجوهاش بده کم بود.یعنی فقط همون یه دونه بود.

آسیه دوشنبه 17 تیر 1392 ساعت 14:39 http://neveshtehayea30.blogfa.com

یه پیام بهش بده البته اگه دوباره یکی زنگ نزنه بگه کی هستی و کی نیستی...

پیام دادم ولی جوابی از خودش یاحتی یه ناشناس دریافت نکردم!

نگین چهارشنبه 19 تیر 1392 ساعت 15:11 http://khateratebimarestan.blogfa.com

جالبه.البته نمیدونم زنگ بزنین چه عکس العملی نشون میده.شاید ازدواج کرده...و نتونه حرف بزنه

آره،با توجه به حساسیتی که از خانوادش سراغ دارم کار عاقلانه ای نمی بینم که بهش زنگ بزنم.
امیدو.ارم هر جا که هست خوشبخت باشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد