وقایع الاتفاقیه...

تو این مدت تقریبا یک ماهه اتفاقای زیاد افتاده.اول از همه اینکه به بابا پیشنهاد کار تو شهر تهران داده شد. و ما داشتیم روی بابا کار میکردیم که خدا وکیلی این بار اسباب کشی کنیم بریم تهران و از یه طرف  ما یه هفته ی تمام بدون بابا و هیچ فامیلی اینجا تنها نباشیم و از طرفی هم بابا مجبور نباشه هر هفته این مسیر و بره و برگرده، دفعه ی قبل انقدر تو اتوبوس با گردن کج خوابیده بود آرتروز گردن گرفته بود. که تازه تازه داره از شرش خلاص میشه و آتل نمی بنده.

در همین گیرو دار از بهزیستی بهم زنگ زدن گفتن خانم شما چرا تشریف نمیارید بهزیستی؟_ببخشید برای چه کاری؟شما از آزمون استخدامی استانداری قبول شدید تا فردا یا پس فردا مدراکتون رو کامل کنید بیارید بهزیستی آذربایجان شرقی._وااااااای من که هنوز برای تسویه ی دانشگاه اقدام نکردن یعنی تو دو روز چیکار میتونم بکنم!!!آخه وقتی دولت عوض شد وزیر جدید اومد گفت :ما از عهده ی حقوق نیروهای موجود نمی تونیم بر بیایم و ماه ها حقوقشون به تعویق می افته دیگه نمی تونیم نیروی جدید برداریم و این آزمون ها هم دیگه پیگیری نمی شن.منم با خودم گفتم وقتی این مدرک به دردم نمی خوره برا چی بگیرم بذارم ور دلم آینه دق شه برام!!اینه که دنبالش نرفتم.

فرداش صبح علی طلوع پاشدم رفتم دانشگاه برای کار تسویه حساب.اونام یه برگه دادن که برم از شرق و غرب دانشگاه امضا جمع کنم.ازشون پرسیدم که تا وقتی گواهی موقت آماده بشه یه چیزی میدن ببرم بهزیستی ؟اونم گفت آره یه برگه تسویه حساب بهت میدیم که نشون میده تو، تو این تاریخ از این دانشگاه فارغ التحصیل شدی.نگو منظورش همون برگه بوده که از شرق و غرب دانشگاه توش امضا جمع کردم و روشم نوشته : این برگه صرفا برای انجام مراحل اداری بوده و هیچ ارزش دیگری ندارد.بعد از گرفتن امضا ها رفتم پیش خانم آموزش گفتم بفرما امضاها رو گرفتم برگه رو بده من برم که دیرم شده!همون برگه رو داد دستم گفت برو از این یه کپی بگیر ببر برا بهزیستی اصل برگه رم بیار بده به خودم.من با دهانی باز و هاج و واج گفتم آخه خواهر من اینکه خودش روش نوشته صرفا برای انجام مراحل اداری بوده و ارزش دیگری ندارد!!گفت دیگه تنها چیزی که دانشگاه میتونه بهت بده همین برگه است!!!

رفتن پیش مدیر آموزش گفتم داداش یه نامه بده توش بنویس من تو این تاریخ از این دانشگاه فارغ التحصیل شدم کار من ضروریه برای تکمیل پرونده ی مدارک استخدام میخوام.جون من نه نگو!این آقای مدیر آموزشم دهنشو پرکرد گفت نوه!من همچین اجازه ای ندارم!گفتم بابا مجوز بمب گذاری که نخواستم ازت یه نامه بنویس بی زحمت من ببرم بهزیستی!!اونم حرفش یه کلام بود:نه که نه!گفتم بابا جون من آخه چرااااا؟دلیلش میدونید چی بود!!یعنی به شعور آدم توهین میکردا دهنم باز مونده بود نمی دونستم چی بگم واقعا!!

دلیلش این بود که چون سی سال قبل یه آقایی با یه درس افتاده از آموزش نامه گرفته بوده و با اون استخدام شده و سی سال خدمت کرده بود و بعد از سی سال که موقع بازنشستگی ازش مدرک کارشناسی خواستن و این نداشته دیگه به کسی نامه ای مبنی بر فارغ التحصیلی نمی دن و باید صبر کنه مراحل اداری طی بشه و گواهی موقت بهش بدن.!!گفتم ببین برادر من اون سیستمی که جلوته کل پرونده ی من توشه از یه قرون دوزاری که وام گرفتم تا ریز نمرات تمام سالهای تحصیلم شما نگاه کن اگه موردی بود نده خب!برگشته میگه: آها تو منظورت از این حرف اینه که منو توجیه کنی!!نخیر من به شما نامه نمیدم!

با خودم گفتم آقای "ح" تو الان خودتی؟خود خودت؟؟تو که اینطوری نبودی!!

خلاصه بعد از کلی این در  اون در زدن مجبور شدم به همون برگه ی تسویه حساب قانع بشم. تو بهزیستی هم ازم تعهد گرفتن که مسولیت عدم ارائه ی مدرک معتبر بر عهده ی خودم باشه!!منم قبول کردم . دوباره رفتم افتادم به جون دانشگاه تا حداقل تو یکی دوهفته بهم گواهی موقت بدن.رفتم آموزش گفتن ما سریع کارتو میکنیم پرونده رو میفرستیم آموزش کل تا آخر هفته ی دیگه آماده است.تو این مدت یک بار دیگه هم از بهزیستی زنگ زدن گفتن این برگه ای که دادی شاید تو استانداری قبولش نکننا!منم رو حساب حرف آموزش گفتم تا آخر هفته گواهی آماده میشه میارم ایشالا!همین که از مسافرت رسیدم رفتم دنبال گواهی موقتم.یه خانم مهربونی بود گفت هنوز آماده نشده،تا یه هفته هم ممکنه طول بکشه!!منم بهش گفتم که کارم ضروریه گفت پس برو پیش فلانی بگو که کارت اینجوری گیره!تنها کسی که درک کردن این مساله ی استخدام چقدر میتونه برای یه جوون سرنوشت ساز باشه همین خانم بود!پرونده رو ازش گرفتم ببرم برای تایپ ولی چون موقع نماز و نهار بود بسته بود!اون خانمم گفت برو بعد از 2 بیا!بعد از دو هم که رفتم مسئول کامپیوتری که فرم توش بود نیومده بود بعدم که اومد کامپیوتر خراب شد!کامپیوترم که درست شد وتایپ انجام شد رییس که باید زیر گواهی رو امضا میکرد رفته بود!یاد این جوکه افتادم که یه بنده خدایی رو میبرن جهنم ایرانی ها قرار بوده هر روز با قیف قیر بریزن تو حلقش بعد از چند روز میان میبینن این خوش و خرم داره زندگشو میکنه ازش می پرسن پس چی شد ،عذابت نکردن؟اونم میگه:نه بابا عذابه سرجاشه منتها یه روز قیف هست قیر نیست یه روز قیر هست قیف نیست یه روزم که قیر و قیف هست ملکه ای که باید قیر بریزه نیست!!

خلاصه اون روزم نتونستم مدرکو بگیرم و رفتم و دوباره روز شنبه برگشتم مدرکمو گرفتمو بردم بهزیستی شانس آوردم  مدارکو جمع کرده بودن ولی هنوز نفرستاده بودن استانداری وبه موقع رسیدم..

حالا خدا کنه قبول شم و منو به مصاحبه دعوت کنن!

از روز شنبه هم سرما خوردم اساسی .هرچند خیلی شبیه سرما خوردگی نیست بیشتر شبیه حساسیته.ولی هرچی آنتی هیستامین میخورم فایده نداره!خدا کنه شدید تر نشه.از یه طرفم آلاخون بالاخون شدیم نمیدونیم اسباب کشی کنیمیا نه؟آخه هم مدرسه ی ته تغاری شروع شده هم این موضوع استخدام مارو گیر خودش کرده.

آها مامان اینام از استانبول برگشتن.بلیط برای تبریز نبود با پرواز تهران اومدن ماهم منتظر شدیم اونا اومدن باهم برگشتیم تبریز.سوغاتیام بااینکه کم بودن ولی خیلی قشنگ بودن از همه بیشتر از بارونی که برام گرفته بودن خوشم اومد.ایشالا تو پست بعد عکسشوهمراه عکسای صدرا کوچولو(پسر دختر خاله) میذارم.راستی تو این مدت 4 کیلو وزن کم کردم!!یه چند کیلو دیگه هم کم کنم دیگه حله!!


نظرات 5 + ارسال نظر
رها دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 12:09 http://zibatarin1368.mihanblog.com/

سلام خوبی؟
دوست دارم بیایی با هم تبادل لینک کنیم تا هم بازدید کننده وبت بره بالا هم من بازم بتونم بهت سر بزنم میدونی چرا ؟چون اگه وبت را ثبت کنی من آدرس وبلاگت را دارم در ضمن من هر روز به دوستام سر میزنم منتظرت هستم

آرتمیس دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 13:40

مملکته داریم
ان شا اله هرچی که خیره براتون پیش بیاد،هم درمورد کار و هم جابجا شدن محل زندگیتون
منم چند روزه سرما خوردم بدجور ،صدامم بالا نمیاد

والا!!!
راضییم به رضای خدا
آخ آ[ منم از امروز صبح یه اصواتی از حنجرم به گوش میرسه تا دیروز که اصلا نمی تونستم حرف بزنم.

آرتمیس دوشنبه 8 مهر 1392 ساعت 13:41

چند کیلو دیگه کم کنی حله ؟

زیاد نیست فقط چند کیلو!!

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 11 مهر 1392 ساعت 19:24 http://www.rezasr2.blogsky.com

سلام
امان از این بروکراسی کشور ما
فقط من نفهمیدم
از یه طرف دنبالشین که برین تهران از اون طرف دنبال استخدام توی آذربایجانید؟

سلام علیکم
امااان...
الاخون بالاخونی مام سر همینه دیگه اولش میخواستیم بریم تهران کاری اینجا نداشتیم که بخوایم تنها بمونیم اما مورد استخدام وچند تا مورد دیگه پیش اومد که اگه قطعی بشه دیگه ممکنه بازم موندگار بشیم.البته من خودم به شخصه تبریزو بیشتر دوست دارم.

نسترن جمعه 12 مهر 1392 ساعت 00:17 http://donyayenastaran.blogfa.com

عجب پست طولانی!!!!!
چه تفاهمی درست همون اتفاقی که برای من افتاد.ولی چشم آب نمیخوره چون فقط یه نفر میخوان وردارن اونم میرسه به بند پ. منم رفتم تا یه چیزی بهم بدن که ثابت کنه فارغ التحصیل شرم ولی گفتن غیرقانونیه ندادن و بابامم کلی عصبانی شد...خاک تو سرشون 4 سال جون بکن بعد گیر یه کاغذ باش.
منم کاغذ تعداد واحدهای گذراندمو دادم جهاد همونیکه باهاش ارشد ثبتنام کردم ولی به قول خودت ارزش دیگری ندارد.اما خانومه گفت من اینجا مینویسم که مدرک داری. متاسفانه من دیر فهمیدم و مدرکمم هنوز نیومده.
بی خیال هر چی خدا بخواد همون میشه.
انشا... قبول میشی.

عوض چند وقتی که نبودمو در آوردم!
من خودم همه ی کاراشو کردم چون بابا تبریز نبود همش تلفنی باهاش در ارتباط بودم که راهنماییم کنه!
دانشگاه مملکت که این باشه دیگه حساب جامعه رو بکن که چی میخواد بشه!
ایشالا هردومون قبول میشیم.توکل به خدا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد