چوپان .دروغ.گو


داستانی دیگر از چوپان دروغگو
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. چوپانی مهربان بود که در
نزدیکی دهی، گوسفندان را به چرا می برد. مردم ده که از مهربانی و خوش
اخلاقی او خرسند بودند، تصمیم گرفتند که گوسفندانشان را به او بسپارند تا
هر روز آنها را به چرا ببرد. او هر روز مشغول مراقبت از گوسفندان بود و
مردم نیز از این کار راضی بودند. برای مدتها این وضعیت ادامه داشت و کسی
شکوه ای نداشت .
اما یک روز چوپان شروع کرد به فریاد: آی گرگ آی گرگ. وقتی مردم خود را به
چوپان رساندند دریافتند که گرگی آمده است و یک گوسفند را خورده است. آنان
چوپان را دلداری دادند و گفتند نگران نباشد و خدا را شکر که بقیه گله
سالم است. اما از آن پس، هر چند روز یک بار چوپان فریاد میزد: «گرگ. گرگ.
آی مردم، گرگ». وقتی مردم ده، سرآسیمه خود را به چوپان می رساندند می
دیدند کمی دیر شده و دوباره گرگ، گوسفندی را خورده است. این وضعیت مدتها
ادامه داشت و همیشه مردم دیر می رسیدند و گرگ، گوسفندی را خورده بود.
مردم ده تصمیم گرفتند پولهای خود را روی هم بگذارند و چند سگ گله
بخرند. از وحشی ترین ها و قوی ترین ها. چوپان نیز به آنها اطمینان داد
که با خرید این سگها، دیگر هیچگاه، گوسفندی خورده نخواهد شد.
اما پس از خرید سگ ها، هنوز مدت زیادی نگذشته بود که دوباره، صدای فریاد
«آی گرگ، آی گرگ» چوپان به گوش رسید. مردم دویدند و خود را به گله
رساندند و دیدند دوباره گوسفندی خورده شده است. ناگهان یکی از مردم، که
از دیگران باهوش تر بود، به بقیه گفت: ببینید، ببینید. هنوز اجاق چوپان
داغ است و استخوانهای گوشت سرخ شده و خورده شده گوسفندانمان در اطراف
پراکنده است. مردم که تازه متوجه شده بودند که در تمام این مدت، چوپان،
دروغ می گفته است، فریاد برآوردند: آی دزد. آی دزد. چوپان دروغگو را
بگیرید تا ادبش کنیم.
اما ناگهان چهره مهربان و مظلوم چوپان تغییر کرد. چهره ای خشن به خود
گرفت. چماق چوپانی را برداشت و به سمت مردم حمله ور شد. سگها هم که فقط
از دست چوپان غذا خورده بودند و کسی را جز او صاحب خود نمی دانستند او را
همراهی کردند. بسیاری از مردم از چماق چوپان و بسیاری از آنها از «گاز»
سگ ها زخمی شدند. دیگران نیز وقتی این وضعیت را دیدند، گریختند.
در روزهای بعد که مردم برای عیادت از زخمی شدگان می رفتند به یکدیگر می
گفتند: «خود کرده را تدبیر نیست». یکی از آنها پیشنهاد داد که از این پس
وقتی داستان «چوپان دروغگو» را برای کودکانمان نقل می کنیم باید برای
آنها توضیح دهیم که هر گاه خواستید گوسفندان، چماق، و سگ های خود را به
کسی بسپارید، پیش ازهر کاری در مورد درستکاری او بررسی کنید و مطمئن شوید
که او دروغگو نیست.
اما معلم مدرسه که آن جا بود و حرفهای مردم را می شنید گفت: دوستان توجه
کنید که ممکن است کسی نخست راستگو باشد ولی وقتی گوسفندان، چماق و سگ های
ما را گرفت وسوسه شود و دروغگو شود. بنابراین بهتر است هیچگاه گوسفندان،
چماق و سگ های نگهبان خود را به یک نفر نسپاریم.

!!!

همه خانواده به اصرار برادرزاده به تکاپو افتادند تا راجع به عمه ی عطار تحقیق کنند اما دریغ از یک خط که در مورد خانواده پدری عطار در کتابها نوشته شده باشد و معلوم نبود آیا عطار عمه هم داشته است یا نه؟ به هر کسی که دستی در ادبیات داشت رو انداختند و همه متعجب بودند که این دیگر چه جور مسابقه ای است؟ باز اگر راجع به خود عطار بود یک حرفی اما عمه عطار؟!
خلاصه آخر هفته مادر بچه تصمیم می گیرد به مدرسه برود و با مسئولین آن صحبت کند که این چه بساطی است که راه انداخته اند و تحقیق محال از بچه ها خواسته اند. فکر می کنید چه جوابی به وی داده اند؟
مدیر مدرسه پاسخ می دهد: که اصلا موضوع این مسابقه تحقیق در مورد زندگی "عمه ی عطار" نبوده بلکه تحقیق در مورد زندگی "ائمه اطهار" بوده است

داستان نوروز92 (3)

مثل همیشه قرار بود برای رفتن صبح زود بیدار شن اما حرکتوشون تا ساعت 11 طول کشید.یاس پیشنهاد آسیاب خرابه جلفا رو داد چون تابستون که رفته بودن هنوز مزه اش تو دهنش بود و حیف بود که خاله شون اینا اون جای قشنگو نبینن.توی صوفیان توقف کوچیکی داشتن و بعد هم مستقیم رفتن تا خود جلفا ...



ادامه مطلب ...

داستان نوروز 92(2)

یاس و خواهرش تا خود روز سال تحویل وتا اومدن مهمونا مشغول خونه تکونی بودن،آخه مامانشون نزدیک عیدی آنفولانزای سختی گرفته بود و دکتر بهش استراحت مطلق داده بود.یک ساعت مونده به سال تحویل مهموناشون رسیدن. یاس و خواهرش خوشحال بودن که سر وقت کارهاشونو تموم کردن.نهار تقریبا آماده بود ولی طی مشورتی که انجام شد تصمیم گرفتن بعد از سال تحویل سفره رو بندازن.چند دقیقه مونده تا سال تحویل همه جمع شدن و بعد از اعلام تحویل سال از تلوزیون و تبریک عید و دیده بوسی همدیگه نوبت به قسمت جذاب داستان رسید.همونجا که کلاه قرمزی میگه:لدفن نشه فراموش عیدی بنده.بزرگترا هر کدوم مثل هرسال عیدیهارو دادن و براشون آرزوهای قشنگ قشنگ کردن!

همه داشتن برنامه ریزی میکردن برای روز دقیق حرکت به سمت ساری که زمزمه های مخالف به گوش رسید!!

بله !مردها داشتن میزدن زیرش!

-هواشناسی اعلام کرده میخواد برف بیاد

-از اینجا راه خیلی دور میشه و ویلا هم نگرفتیم!بمونه برایکی دوماه بعد که هوا هم بهتر بشه!

خانمها دیگه تحمل نداشتن توی یه جلسه پشت درهای بسته باهم عهد بستن تااونا سفر از قیل برنامه ریزی شده رو قبول نکردن دست از خواستشون برندارن.

ابتدا ریش سفید مجلس رو برای وساطتت فرستادن ولی

جواب نداد.پس تصمیم گرفتن موقع شام همه شون باهم از عالیجنابان بخوان که تجدید نظرکنن!

اما قبل از فرارسیدن موعد مذاکره طرف مذاکره خودش یه نماینده فرستاد و پیغام داد که از همدان مهمون اومده و نمیشه قرار رو کنسل کرد!!!

این شد که اونا برنامه ی دیگه ای برای روز بعدریختن...

                                                                      ادامه دارد...

داستان نوروز92

هنوز برای عید برنامه ای نداشتن هرکس یه پیشنهادی میداد

_بیاید امسال یه کار متفاوت کنیم و بریم سمت جنوب ؛شیراز و بوشهر و اهواز.

+امسال جمع شید با مامانمینا بیاید ساری اونجا جاهای دیدنی زیادی داره یکی دو شبم میریم ییلاق

*اصلا بیاید امسال هرسیزده روز عیدو بریم مشهد باشیم.


ادامه مطلب ...

عید شما مبارک

رسید مژده که آمد بهاروسبزه دمید      وظیفه گربرسد مصرفش گل است ونبید

صفیر مرغ برآمدبط شراب کجاست        فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید


امسال هم سال رو همراه خانواده و افرادی که دوستشون دارم تحویل کردیم.

خدایا این جمع زیبا و صمیمی خانوادگیمون رو همیشه مستدام و پاینده بدار.

آرزوی سال تحویلم مثل هرسال ظهورآقامون امام زمان بود.امیدوارم آخرین سال این آرزوم باشم!

پاشیدن روح تازگی و زندگی با دست محبت خداوندی را به تمام انسانهای زنده و زاینده تبریک میگم.